ماهی ها در غیاب احمد می میرند

Tuesday, February 09, 2010

از خبر دستگیری هیچ‌کس تعجب نمی‌کنم؛ آن چه مایه‌ی تعجب من است آزادی مابقی روزنامه نگاران است. احمد جلالی‌فراهانی هم، یکی از همین خیل بی‌شمار. چه فرق دارد؟ بدرالسادات مفیدی باشی یا وحید پوراستاد؟ اکبر منتجبی یا عمادالدین باقی؟ زینب کاظم‌خواه یا مهسا جزینی؟ جواد ماه‌زاده یا سمیه مومنی؟ و اضافه کن به این فهرست نام 50 تن روزنامه‌نگار و 10 وب‌نگار دیگر را.
زندان یا تبعید یا اسمش را تو بگذار فرار از وطن؟ چه فرق می‌کند؟ از میمون مستی* که قداره بسته و آن سوی میز شطرنج با ما بازی می‌کند کدام حرکت بعید است؟ دو نیم کردن مهره‌ای به ضرب قداره یا بلعیدن مهره‌ها یا مشت کوفتن روی صفحه شطرنج و پنجه کشیدن بر چهره‌ی حریف؟ نتیجه بازی ما با میمون مست انگار در صفحه شطرنج رقم نمی‌خورد و حریف حرکتی جز یقه‌گیری و عربده‌کشی و نفس‌کش‌طلبی ندارد.
حالا مهره‌چینی و ترفند اصلاحات در این شطرنج تا کجا به پس راندن حریف بر مدار رندی و دلبری دوام خواهد یافت دور از مدینه ی فاضله‌ی هیچ خلقی نیست و حکایت این بازی، دست‌کم حالا حکایت ما نیست.
اما احمد. احمد جلالی فراهانی. چنان که در وبلاگش خود را احمدک دبیر می‌خواند و گاه از تقارن آوایی نامش با حسنک وزیر دست به داستان پردازی‌ها از سرنوشتش می‌زدیم. اینک خود داستانی شده که سرانجامش بسته به مستی قداره‌بندی است که بازجویی از او را عهده‌دار است. حتی این که به حبس رفته و حالا گرده‌اش زیر کدام پاشنه آشیل قرار است بشکند باز هم حکایت ما نیست.
احمد یک روز پیش از آن که راه به اوین بکشد از خبرگزاری مهر اخراج شد. و مهرورزی بعدی نیز به روز نرسیده آغاز شد؛ دستگیرش کردند. دستگیری بلافاصله پس از اخراج. خط نامفهومی نیست دستگیری و اخراجی که از پی هم رخ داده؛ کاهش هزینه‌ی حبس و دستگیری با خلع ید کردن او از دبیری گروه اجتماعی خبرگزاری مهر. نه! این اخلاق تلخ و ناجوانمردانه هم حالا حکایت ما نیست.
حکایت ما و احمدک دبیر هیچ یک از این سطرها نیست؛ حالا حکایت ما ماهی‌هایی هستند که به عشق تنها دخترش زهرا خریده بود و آکواریومی که هر شب در زل زدن های زهرا و احمد و همسرش، نشانی از توافق دسته جمعی در پرداختن به رویاهای مشترک بود.
آن روزهای خرید آکواریوم و ماهی که گاه اسباب خنده ی هردوی ما بود و کشف دنیای ماهی‌ها با جیب‌های خالی احمد گره خورده بودند. قرار بود آن آکواریوم کادوی تولد زهرا باشد.
هر بار که یکی از ماهی‌ها می‌مردند احمد مرگشان را به تمام بچه‌های خبرگزاری اعلام می‌کرد. خاطرم مانده باشد انگار ماهی‌های زیادی مردند تا احمد خبره‌ی کار آکواریوم شد. حالا در غیاب احمد، زنده نگه داشتن ماهی‌ها نه کار زهراست و نه کار همسرش. حالا در غیاب او مرگ ماهی‌ها را چه کسی اعلام می کند؟
احمد شماره نیست. کد نیست. عدد و رقم نیست. نام آدمی است که زنده است و نفس می کشد. حق حیات دارد. عشق دارد.
بدرالسادات مفیدی تنها یک شماره نیست. نام روزنامه نگاری است که کارش حرمت گذاری و پاسداری از قبیله ی قلم بود. وحید پوراستاد به همان شماره پلاک شش رقمی که بر گردن بندیان می‌اندازند ختم نمی‌شود. خلیل درمنکی تنها 10 حرف سیاه در یک شناسنامه نیست. مسعود لواسانی به یک کد پستی 10 رقمی ختم نمی‌شود. امید مهرگان تنها به یک کد ملی اطلاق نمی‌شود.
این نام‌ها نام آدمیانی است که دلی در جایی دور یا نزدیک برای‌شان پر می‌کشد. کسی برایشان بال‌بال می‌زند. یکی از حبس‌شان پرپر می‌شود.
این نام‌ها که به بند می‌روند ارقام و اعدادی نیستند که پیشگو یا طالع‌بینی در دوام تاج و تخت سلطان به نحسی آن‌ها گواهی دهد و چون به حبس کشیده شوند بخت سیاه و تیره از سر سلطان بگذرد.
میمون مست قداره‌بندی که نام دیگرش جمهوری اسلامی است آدم‌های زنده و مرده‌ی ایران زمین را تنها شناسنامه‌هایی فرض می‌کند که یا شماره‌هایشان با یکدیگر تفاوت دارند و یا رنگ مرکبی که نام این آدم‌ها را رقم زده است. شاید به همین خاطر آخرین صفحه شناسنامه‌هایمان تا این حد ساده تحقیر شدند.* حالا این است حکایت ما: ماهی‌هایی که در غیاب احمدها می‌میرند.
* یادم نیست عبارت «میمون مست و بازی شطرنج» را کجا خواندم یا شنیدم. اما هرچه هست از آن من نیست و اگر کسی از منبع اصلی آن خبری دارد مرا هم با خبر کند.
* این عبارت «تحقیر آخرین صفحه شناسنامه‌ها» هم جزو جمله‌هایی است که از آن من نیست و فکر می‌کنم آن را جایی شنیده یا خوانده‌ام.
پس از نوشتن: احمد جلالی فراهانی، دوست و همکار روزنامه‌نگارم که در رادیو گفت و گو همکاری مشترکی با یکدیگر داشتیم او به عنوان کارشناس-مجری بخش اجتماعی برنامه «بدون خط خوردگی» و «برداشت هفتم» در رادیو کار می کرد. احمد سه روز پیش بازداشت شد. فارغ از تمام یقه‌گیری‌های من و احمد در استودیو، همیشه و در همه حال گفته‌ام که روزنامه‌نگاری به‌روز، مطلع و پر کار است که گفت و گوهای چالشی‌اش گاه کم‌نظیر بود. 
بیستم بهمن 1388 

Balatarin Donbaleh Mohandes Delicious Digg Stumbleupon Furl Friendfeed Twitter Facebook Greader Addthis to other Subscribe to Feed