به یاد من برو کباب بخور رفیق، من هنوز آنجا نشستهام
Wednesday, November 24, 2010
گفتم: من می شینم روی سپر ماشین. یه عکس ازم بگیر.
خبرگزاری رو هوا بود. تو هم میدانستی. دیر یا زود بیکارتر میشدم. دوربین تلفن همراهت را روشن کردی. دنبال کادر دلخواهت میگشتی.
گفتم: بگیر. با این اوضاع بعید نیست شغل جدیدم باشه.
صدایت را رادیویی کردی و گفتی: شغل جدید رضا پس از کودتا!
شاتر زدی و کلی از شاهکار عکاسی خودت تعریف کردی. یادم نیست تو هم همانجا گویا نشستی و من از تو عکس گرفتم یا نه. تو روزش را یادت هست؟ از آن روزهای تظاهرات نبود احیانا؟ نه نمی توانسته تظاهرات باشد. اگر بود من کمی رسمیتر میپوشیدم. شلوار سبز هم نباید پام میبود.
یقین دارم این ماشین هنوز آنجاست. جعبههای غذا هم هر روز گیج از کباب داغ در کوچه پس کوچه های قائم مقام میچرخند. حالا به یاد من. به خاطر من برو به آدرس همین عکس. یک دست کباب کوبیده با پلو سفارش بده یا میلت کشید با نان داغ بخور. واقعا میخواهم این کار را بکنی. نه به خاطر این که هوس کباب کوبیده کردهام. هیچ کجای این خواهش شکمی و هوسی نیست.
هر بار که به این عکس نگاه میکنم، اینجا، این نقطه از شهر، این خیابان ... آنقدر برایم زنده است که باور نمیکنم دستم از آن کوتاه شده. برو یکی از میزهایی را انتخاب کن که رو به پنجره و خیابان باشی. من آنجا نشستهام. روی سپر، کنار جعبهها. تمام این یک سال هر وقت این عکس را نگاه کردم تو را توی خیالم فرض کردم که نشستی تو همان رستوران و داری من و خودت را نگاه میکنی که گرم عکس و ژستیم.
آنها که از ایران بیرون میزنند بالاخره عکسی با برج ایفلی، کاخ سفیدی، کلیسایی یا برج و بارویی میگیرند و تصویری از زندگی تازهشان در «خارج» را برای آنها که دلتنگشان میشوند میگذراند: ثبت روزهای زندگی در دنیایی جدید! تا به حال از خودت پرسیدی یک سال گذشته و چرا بعد از این یک سال که از ایران رفتم هیچ عکسی تا به حال از خودم نه توی وبلاگ گذاشتم نه فیس بوک؟ حتی یکی. جز آنهایی که دیگران گذاشتهاند و اختیارش دست من نبوده.
من هنوز آنجا نشستهام رفیق.
پنج شنبه 4 آذر 1389
2 نظرات:
انقدر خوب که دلم خواست کامنت بذارم که عالی
نه نومیدْمردم را معادی مقدّر نیست.چاووشیِ امیدانگیزِ توست بیگمان که این قافله را به وطن میرساند.
Post a Comment