تخریب سینماگران ایران در دیدار با شان پن
Sunday, June 19, 2005
سنگفرش حياط موزه سينما عصر روز ٢۴ خرداد ماه زير پای شان پن، بازيگر برجسته هاليوود و بيش از ۲۰تن از سينماگران مطرح ايرانی تن کشيده و شاهد ملاقات جامعه سينمايی ايران و اين بازيگر مطرح بود که نوزدهم خردادماه به ايران آمد و پس از حضور در نماز جمعه تهران خبر حضور او از طريق خبرگزاری رويترز و نه خبرگزاری های ايرانی مخابره شد. از ديدار دست و پا شکسته شان پن و سينماگران ايرانی به واسطه بيبرنامگی و سهلانگاری متوليان موزه، خاطره چندان شيرينی باقی نماند و در پايان اين ديدار سينماگران ايرانی نتوانستند خشم و رنجش خود را در قدمهايشان که آنها را بيرون از موزه سينما ميکشيد از سنگفرش حياط موزه پنهان کنند. گزارش حاضر به تحليل و توضيح اين ديدار ميپردازد.
شان پن در عصر يک روز بهاری با اتومبيل سفيد رنگ تهران ١١ در حالی به باغ موزه سينما وارد شد که خود را در محاصره عده زيادی از عکاسان و خبرنگاران ايرانی يافت و شايد فکر دائمی فرار از اين حلقه به او فرصت نداد تا متوجه شود سينماگران تراز اول ايران بنا به قرار از پيش تعيين شده از يک ساعت پيش به انتظار وی مانده بودند. بازيگر نامدار هاليوودی قرار بود ساعت پنج و نيم بعد ازظهر در موزه سينما حضور يابد و با هنرمندان مشهور ايرانی ديداری دوستانه داشته باشد.
البته زمان اين ديدار توسط روابط عمومی موزه سينما به اهالی مطبوعات و هنرمندان، اعلام شده بود و شايد خود شان پن نيز از زمان معين اين قرار، برای ملاقاتی دوستانه بيخبر بود! شايد به همين خاطر بود که با سر و وضعی غير رسمی و کاملا اسپورت حاضر شده بود: کاپشن خلبانی مشکلي، شلوار سبز رنگ ارتشي، کفش ورزشی و پيراهنی که دگمههای آن تا کمی بالاتر از نافش باز بود و رکابی سفيدش پيدا.
پن نگاههای متعجب عکاسان و خبرنگاران که با دوربينهای بزرگشان او را به رگبار بسته بودند مرور کرد و دوربين کوچک خود را از جيب کاپشن سياه رنگ خلبانياش درآورد و خيلی خونسرد حرکات تمام عکاسان بهتزده را ثبت کرد. گويی اين حرکت او به عکاسانی که چهره برنده جايزه اسکار ٢٠٠۴ را سوژه دوربينهای خود قرار داده بودند، هشدار ميداد که شما هم سوژه دوربين کوچک من هستيد.
در چنين لحظاتی درست در چند قدميشان پن و حلقه محاصره خبرنگاران، صندليهايی چيده شده بود که بيش از ٣٠ هنرمند سرشناس ايرانی به اين صندليهای ساده و معمولی تکيه داده بودند. آنها با لباسهايی شيک و رسمی منتظر ديدار با يکی از مشهورترين ستارههای دنيای سينما بودند. اما شان پن انگار همان بازيگر حرفهای و برجسته آمريکايی نبود بلکه خبرنگاری حرفهای از نشريه سن فرانسيسکو کرونيکل بود که نام شان پن را با خود همراه داشت.
خبرنگاری که سه روز قبل برای تهيه گزارش به نماز جمعه تهران رفته بود و عکس و نام او در حالی از خبرگزاريهای ايران مخابره شد که با دوربينش از جمعيت نمازگزاران عکس و فيلم ميگرفته است، شان پن دليل آمدن خود به ايران را نوشتن گزارشی از انتخابات نهمين دوره رياست جمهوری ايران ذکر کرده بود از اين رو از همان بدو ورودش به ايران از هرگونه مصاحبه با خبرنگاران ايرانی خودداری کرد و چون خود را همپيشه آنان ميدانست از ابراز نظر از موضع يک بازيگر سينما خودداری کرد.
شايد کمی از فضای دلانگيز باغ موزه سينما دور شويم، اما بايد بگويم قسمت کوتاهی از مصاحبه او با هاشمی رفسنجانی روز دوشنبه (روز ديدار او با هنرمندان در موزه سينما) در روزنامه شرق منتشر شد. در اين مصاحبه شان پن از هاشمی رفسنجانی ميپرسد چرا تعداد نامزدهای انتخاباتی شما کم است و آيا اين تعداد با اصول دموکراسی همخوانی دارد؟ هاشمی رفسنجانی در پاسخ ميگويد: «تعداد نامزدهای رياست جمهوری ما هشت نفر است در حالی که انتخابات اخير آمريکا تنها دو نامزد داشت؛ بنابراين ما از آمريکا دموکراتتر هستيم.»
شان پن با شنيدن اين پاسخ به تشريح چارچوبهای مبتنی بر نگرشها دموکراتيک در تعيين نامزدهای رياست جمهوری آمريکا از جانب گروههای ليبرال و دموکرات ميپردازد اما در نهايت پاسخش شفاف و روشن نيست. گويی مترجم او کلمات را به راحتی انتقال نداده است. از اين رو مصاحبه بيش از هر چيزی به نفع روزنامه شرق درآمده و مطلب منتشر شده در اين روزنامه به يک داستان کوتاه مينيماليستی شبيه است. هر چند رويکرد رسانهای اين روزنامه هم طوری است که بازيگر مشهور هاليوودی را مانند خبرنگار و عضوی از اين رسانه زير پوشش خود برده و به نفع هاشمی رفسنجانی مصادره کرده است. البته بايد ديد کل مصاحبه ياد شده چه رويکردی دارد و قطعا پس از بازگشت شان پن به آمريکا و انتشار گزارش وی متوجه اين نکته خواهيم شد.
اما قبل از آمدن شان پن به ايران، نشريه معروف تايم نيز گفتوگويی اختصاصی با نامزد انتخاباتی مذکور (هاشمی رفسنجاني) انجام داده بود. نشريهای که ٢۵ ميليون مخاطب آگاه آمريکايی دارد و شهرت آن بر هيچ کس پوشيده نيست. اما نکتهای که در اين مصاحبه قابل توجه است، سبک حرفهای برخورد خبرنگار با مصاحبه شونده است و گويی شباهت زيادی بين خبرنگار تايم و شان پن وجود دارد. در نهايت نيز گويی پوشش رسانهای تايم به دروازهبانی خبری روزنامه شرق شباهت پيدا کرده است. شايد اين نکته از تأملبرانگيزترين مواردی است که زاويه ديد تازه رسانهها را نسبت به يک نامزد انتخاباتی با رويکردی مشابه و هماهنگ به ما نشان ميدهد و از آن جا که اين موضوع ممکن است باعث شود تا فضای دلنشين باغ موزه سينما از سر اين نوشتار بپرد به باغ برميگرديم.
شان پن پس از بازديد پرمشقت از موزه سينما که طی آن بايد در ميان انبوهی از عکاسان و خبرنگاران راه ميرفت و بارها به تنگ آمد و زبان به اعتراض گشود از پلههای ساختمان شکيل موزه سينما پايين آمد، بر يکی از صندليهای معمولی باغ تکيه داد، سيگار وينستون روشن کرد. پکی عميق زد و به انتظار ماند تا ببيند تکليفش با جمعيت حاضر چيست.
مهدی سليمي، رئيس موزه سينما از طرف تمام سينماگران به او خوش آمد گفت و هديه موزه را به او اهدا کردند. سيد ضياء هاشمي، مديرعامل خانه سينما هم تنديس خانه سينما را به پن هديه کرد. پن تشکر کرد و در مقابل تقاضای عليرضا شجاعنوری که نقش مترجم وی را ايفا ميکرد و از او ميخواست ميکروفن را در دست بگيرد و برای حاضران صحبت کند، از تمامی کسانی که به خاطر او در آنجا گرد آمده بودند تشکر کرد و گفت: «نميدانستم قرار است با چنين برنامهای مواجه شوم و از اين رو با لباسهای غيررسمی به اينجا آمدم که از اين بابت از همه شما معذرت ميخواهم.»
پن ادامه داد: «من به ايران آمدم تا داستانی بنويسم که شما امروز اين داستان را به من داديد و من از اين بابت خيلی خوشحالم. ما همه عاشق سينما هستيم و همين ما را به هم پيوند ميدهد. بايد تعامل بيشتری ميان ما به وجود بيايد و طی آن مردم کشورهای ما به سرزمين يکديگر سفر کنند و آشناييهای بيشتری با فرهنگ يکديگر به دست آورند.»
به راستی آيا داستان شان پن به همان قصه قديمی رولان بارت و مفهوم مرگ مؤلف شبيه است؟ داستانی که نه تنها هنوز، طرح پيرنگ، رويدادها و شخصيتهای آن معلوم نيستند بلکه گويی با وجود مؤلف ظاهری و نامداری مانند شان پن، مؤلف اصلی آن غايب است. مؤلفی که خود را در چهره سرد و آرام يکی از حرفهايترين بازيگران جهان گم کرده است.
داستان شان پن در آمريکا از چه چيزی حکايت خواهد داشت؟ آيا او يک کاراکتر سياسی را در متن خود پرداخت ميکند که بنابر اقتضای زمان و ضرورت تاريخ، مؤلفههای ديالوگی دو سويه را در داستان شان پن به دوش ميکشد. آيا او شلوغی نماز جمعه و ايدئولوژی ژنتيکی انسان ايرانی را در داستان خود به تحرير ميکشد يا اين که شخصيتهای داستانی او همان هنرمندان انساندوست باغ موزه سينما هستند که اتوی لباسهای رسمی آنها تا ابد در ذهن ماندگار خواهد شد؟ از سوی ديگر آيا خود شان پن نويسنده اين داستان است يا او هم يکی از کاراکترهای کناری متن است که تنها وظيفهاش تداوم داستان و اثبات ويژگيهای شخصيت محوری داستان است؟
در آن لحظه تمام صندليها پر بودند و ازدحام خبرنگاران بيش از هر چيزی خود را نشان ميداد. اما گويی در ميان اين شلوغی يک صندلی ذهنی بيش از هر چيزی ميدرخشيد، صندليای که بر آن يک فيلسوف يا تاريخ نگار پست مدرن تکيه دادن بود و صدايش بالاتر از تمام صداها در گوش ميپيچيد. او روح ميشل فوکو بود که حرف تاريخی خود را برای صدمين بار تکرار ميکرد و در اين روز بهاری با آوايی غمزده و پاييزی ميگفت که «برای پيوند ميان گفتمان دو ساختار فکري، ماده گفتمانی دو طرف بايد از يک جنس باشند» چيزی که در باغ موزه سينما به يک خواب می مانست.
راستی چه کسی برای چنين ملاقاتی برنامهريزی ميکند؟ عملکرد مديريت موزه سينما با برپايی چنين مجلسي، به مديريت يک دبستان يا حتی کودکستان شبيه بود. به راستی در اين مملکت هنرمند تا چه اندازهای شرف و حيثيت دارد که مدير يک نهاد فرهنگی احساسات انسانی او را به بازی بگيريد! هنرپيشههای نامداری که در ملاقات آخر با شان پن بايد پشت سر عکاسان، خبرنگاران يا بعضی از بچههای هنردوست شمال شهر، پای پلهها ميايستادند و بعيد نبود در اين لحظه يک عکاس تيزبين از بالای پلکان شاتر دوربين خود را فشار دهد و تصوير هنرپيشه معروفی را که در پايين پلهها قرار دارد، به ثبت برساند.
خود شان پن در اين ملاقات تا چه اندازهای نقش يک ميزبان را دارد؟ مگر کيست؟ يک خبرنگار که قرار است گزارش ساده يا جنجال برانگيزی را در يک بستر زمانی کوتاه و در يک رسانه ارائه کند؛ اما با اين حال از طرف جامعه سينمايی ايران دو تنديس خانه سينما و موزه سينما به اين بازيگر اهدا شد. دست اندرکاران و کارمندان موزه سينما هم هيچ تلاشی برای معرفی دو سويه انجام ندادند.
در ابتدای حضور شان پن در حياط موزه سينما، بهرام رادان، بازيگر جوان ايرانی بسيار تشريفاتی و مؤدبانه به اين هنرمند هاليوودی نزديک شد. دست او را فشرد. و به او گفت: «من بهرام رادان هستم. بازيگرم و همصنف شما. به ايران خوش آمديد. شما يک ستاره بزرگ در عالم سينما هستيد. من به شما افتخار ميکنم.»
آيا بايد همه خودشان را به او معرفی ميکردند؟
آيا بايد ۲۰ تن از بازيگران و کارگردانان مطرح ايرانی نظير هديه تهراني، بهمن فرمانآرا، نيكی كريمي، ثريا قاسمي، پوران درخشنده، امين تارخ، فرهاد توحيدي، رخشان بنياعتماد، فاطمه معتمدآريا، فرشته طائرپور، مهناز افضلی و... دنبال آقای پن ميدويدند، بعد صف عکاسان و خبرنگاران را ميشکافتند و خود را به پن نزديک ميکردند تا بتوانند خودشان را به او معرفی کنند.
آيا اين قدر تحقير برای سينمای ايران کافی نبود که عليرضا شجاع نوری (مترجم شان پن) بارها مانع از کار عکاسان شد و آنها را پشت درهای بسته ساختمان موزه نگاه داشت بالاخره در حياط موزه و در حضور شان پن و هنرمندان گفت: «شايد ما هنوز آمادگی حضور بازيگران بزرگ را در ايران نداريم!»
آيا دعوت موزه سينما از اهالی مطبوعات به اين مکان فقط برای اين بود که اهدای تنديس و هدايای مسئولان ثبت شود؟
سادهترين پاسخ اين پرسش مکرر که چرا ما جهانی نميشويم را ميشد روز دوشنبه (١٣٨۴/٣/٢۴)در باغ موزه سينمای ايران يافت. مديران فرهنگی ما حتا نميتوانند مقدمات معقول و مناسب برای حضور کمتر از ۸۰ نفر هنرمند و عکاس و خبرنگار را فراهم کنند.
چرا بايد شان پن به خاطر بياطلاعی از برنامهای که در موزه سينما در انتظار اوست بابت پوشش خود عذرخواهی کند و کاپشن خلبانيش را زير ميز بگذارد؟
وقتی در پايان مراسم از هديه تهرانی درباره چنين مراسمی و اين شيوه معرفی بازيگران به همديگر، پرسيدم با اکراه و سردی گفت اصلا شايسته سينمای ما و اهالی آن نبود. نيکی کريمي، فاطمه معتمد آريا و ديگر هنرمندان نيز به واسطه رنجش از ارتباطی که متوليان موزه سينما پديد آورده بودند اصلا حاضر به ابراز نظر نشدند. در اين ملاقات، کارکنان و کارمندان موزه سينما تنها دو نفر را با سبکی رسمی به شان پن معرفی کردند. آنها سيامک شايقی و علی معلم بودند. دليل انتخاب اين دو نفر هم، چيزی جز اين نبود که در آن محوطه شلوغ دم دستتربودند. با اين حال شان پن بسيار مؤدبانه و رسمی از جای برخاست با آن ها دست داد و از آشنايی با آنها ابراز خوشحالی کرد. البته رفتار پن بنا به شخصيت خاص خودش در طول اين ديدار همواره از ادب و نزاکت ويژهای برخوردار بود. او در ابتدای حرفهای خود به خاطر پوشش غير رسمی خود از تمام هنرمندان سينما عذرخواهی کرد.
با تمام اين تفاسير در پايان، شان پن دوباره به طبقه پايين موزه هدايت شد و کارکنان موزه از تک تک هنرمندان ايران دعوت کردند تا برای آشنايی و ديدار با شان پن وارد موزه شوند. از اين رو درها را به روی همه خبرنگاران بستند.
در ميان اين جمع نيکی کريمی يکی از کسانی بود که نتوانست خشم خود را از اين وضعيت پنهان کند. و حاضر نشد از جايش بلند شود و مثل توپ فوتبال دنبال شان پن راه بيفتد. هرچند که او دقيقا برای ديدار با او آمده بود و پيشاپيش با آمدنش فروتنی و احترام خود را نسبت به اين هنرمند اعلام کرده بود اما شرايط غيرمحترمانه اين ملاقات به گونهای بود که نميتوانست آن را بپذيرد.
عصبانيت نيکی کريمی به حدی بود که هديه تهرانی دست او را گرفت و از او خواست تا بدون در نظر گرفتن تمامی بيبرنامگيهای مسئولان موزه و ناهمــاهنگيهـــای توهينآميزشان به موزه برود و فارغ از همه چيز با شان پن ديدار کند.
من اما نتوانستم از اين فرصت استفاده نکنم و به جای آن که به کارت بين المللی خبرنگاريام که تاکنون کاری از پيش نبرده بود متوسل شوم خودم را جای برادر يکی از کارمندان موزه جا زدم و هر چند دير، اما داخل شدم و آن چه عايدم شد تنها يک پرسش از ستاره هاليوود بود:
- آقای پن، آزاردهنده ترين چيزی که در مدت اقامتتان در ايران ديديد چه بود؟
پن بدون مکث و با چهره ای که انگار انرژی تازه ای توی آن دويده بود گفت: «سفر به ايران يكی از بهترين اتفاقهايی بود كه در زندگی من رخ داد و باور مرا تا حد زيادی نسبت به اين كشور دچار تغيير كرد. هرگز فکر نمی کردم ايران اين قدر عالی باشد. من کاملا شگفت زده شدم.»
ديدار هنرمندان و پن کوتاه بود و دوباره همه به حياط موزه سرازير شدند.
ياد چيزی افتادم که همين حوالی بود. آمفی تئاتر موزه سينما. وقتی پشت ساختمان موزه می چرخيدم تا سوراخ سنبه ای برای ورود پيدا کنم صندلی های خالی آمفی تئاتر را ديدم که آرام و ساکت به موسيقی مغمومی گوش می دادند. جايی که بهترين محل برای ديدار شان پن با سينماگران برجسته ايرانی بود. اما او اين آمفی تئاتر را نديد و ساعت هشت شب از اتاق کناری موزه بيرون آمد و با هنرمندانی که حتی کارت دعوت نداشتند خداحافظی کرد. شان پن سوار اتومبيل سفيد رنگ تهران ١١ به مقصد هتل لاله روان شد و برنامه ريزی غلط فرهنگي، مديريت بد موزه سينما، جايگاه مه آلود هنرمند ايرانی و هزار و يک قصه ديگر را تنها گذاشت، اما باز هم معلوم نيست که در باران سوژه های ايراني، کدام قطره ذهن خلاق اين بازيگر بزرگ را برميآشوبد.
اين مطلب همزمان در ماهنامه ايرانيان برلين با نام "گربه ايراني" و همچنین سایت اخبار روزمنتشر ميشود.
29 خرداد 1384
0 نظرات:
Post a Comment